عشق نافرجام

قسمت هشتم

خلاصه نفهمیدم میخواداشتی کنه یانه یه بارمیگفت من اومدم فقط نظرم بگم یه بارمیگفت اشتی یه بارم...گیجم کردمن اعصابم خوردشدگفتم بهش دیگه زنگ نزن ولی اون تاچندروزبازم میزنگیدواس میداد بهش گفتم یادته چه قولایی داده بودی اون گفت خب اگه میخوای عمل میکنم بهشون بهش گفتم دیرکردی دیگه جای جبران نیست بادروغات وبی غیرتیت همه چیوخراب کردی اون همش بهونه می اوردکه دروغ بودن همش بخاطرشارژ اس میدادوزنگ میزد حال بدی داشتم دعوامون میشداون دوستش یوسف هم بازبهم میزنگیدولی ردتماس زده بودم خسته شدم سعیدهم حرفایی میزدکه بیشترازش بدم می اومد بعدبهش گفتم دیگه واسه همیشه تمومش کن وزنگ بهم نزن هرکی میره دنبال زندگیش ....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,21:38به قلم: یه دوست ™